عوامل موفقيت و گسترش اسلام از ديدگاه شهيد مطهري
عوامل موفقيت و گسترش اسلام از ديدگاه شهيد مطهري
مقدمه (1)
اسلام در جزيره العرب ظهور کرد و امروز ما مي بينيم که در آسيا، آفريقا، اروپا، آمريکا و در ميان نژادهاي مختلف دنيا پيرواني دارد و حتي عدد مسلمين گو اين که مسيحي ها کوشش مي کنند کمتر از آنچه که هست نشان بدهند و اغلب کتابهاي ما، آمارشان را از فرنگي ها مي گرفتند، ولي طبق تحقيقي که در اين زمينه به عمل آمده، شايد از عدد مسيحيان بيشتر باشد و کمتر نباشد. ولي در اسلام يک خصوصيتي هست از نظر گسترش که در مسيحيت نيست و آن مسأله ي سرعت گسترش اسلام است. مسيحيت خيلي کند پيشروي کرده است ولي اسلام فوق العاده سريع پيشروي کرده است چه در سرزمين عربستان و چه در خارج عربستان، چه در آسيا، چه در آفريقا و چه در جاهاي ديگر.
اين مسأله مطرح است که چرا اسلام اين اندازه سريع پيشروي کرد؟ حتي لامارتين شاعر معروف فرانسوي مي گويد: اگر سه چيز را در نظر بگيريم احدي به پايه ي پيغمبر اسلام نمي رسد. يکي فقدان وسائل مادي: مردي ظهور مي کند و دعوتي مي کند در حالي که هيچ نيرو و قدرتي ندارد و حتي نزديکترين افرادش و خاندان با او به دشمني بر مي خيزند، تک ظهور مي کند، هيچ همکار و همدستي ندارد، از خودش شروع مي شود، همسرش به او ايمان مي آورد، طفلي که در خانه هست و پسر عموي اوست- علي عليه السلام - ايمان مي آورد، تدريجا افراد ديگر ايمان مي آورند آن هم در چه سختي ها و مشقت ها! و ديگر، سرعت پيشرفت يا عامل زمان و سوم بزرگي هدف. اگر اهميت هدف را با فقدان وسائل و با سرعتي که با اين فقدان وسائل به آن هدف رسيده است در نظر بگيريم، پيغمبر اسلام- به گفته ي لامارتين و درست مي گويد- در دنيا شبيه و نظير ندارد. مسيحيت اگر در دنيا نفوذ و پيشرفتي پيدا کرد، بعد از چند صد سال که از رفع مسيح گذشته بود تا اندازه اي در جهان جايي براي خود پيدا کرد.
1. خلق و خوي پيامبر صلي الله عليه و آله
خدا به پيغمبرش خطاب مي کند: اي پيامبر گرامي! به موجب رحمت الهعي به تو، در پرتو لطف خدا، تو نسبت به مسلمين اخلاق لين و نرم و بسيار ملايمي داري، نرمش داري، ملايم هستي، روحيه ي تو روحيه اي است که با مسلمين هميشه در حال ملايمت و حلم و بردباري و حسن و خلق و حسن رفتار و تحمل و عفو و امثال اينها هستي.
و لو کنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولک.
اگر اين خلق و خوي تو نبود، اگر به جاي اين اخلاق نرم و ملايم، اخلاق خشن و درشتي داشتي مسلمانان از دور تو پراکنده مي شدند.
يعني اين اخلاق تو يک عاملي است براي جذب مسلمين. اين خودش نشان مي دهد که رهبر، مدير و آنکه مردم را به اسلام دعوت مي کند و مي خواند يکي از شرائطش اين است که در اخلاق شخصي و فردي نرم و ملايم باشد.
خلق و خويش (2) مانند سخنش و مانند دينش جامع و همه جانبه بود. تاريخ، هرگز شخصيتي مانند او را ياد ندارد که در همه ي ابعاد انساني در حد کمال و تمام بوده باشد. او به راستي انسان کامل بود.
2.شيفتگي و دلدادگي اصحاب
از جمله حقايق تاريخي اسلام که موجب اعجاب هر بيننده و محقق انسان شناس و جامعه شناس است، انقلابي است که اسلام در عرب جاهلي به وجود آورد. روي حساب عادي و با ابزار آموزشها و پرورش هاي معمولي، اصلاح چنين جامعه اي احتياج به گذشت زماني بسيار دارد تا نسل کهنه و مأنوس با رذائل، منقرض گردد و از نو نسلي جديد پي ريزي شود اما از اثر جذبه ها و کشش ها نيز نبايد غافل بود که گفتيم همچون زبانه هاي آتش، ريشه سوز مفاسد است.
غالب ياران رسول خدا به آن حضرت سخت عشق مي ورزيدند و با مرکب عشق بود که اين همه راه را در زماني کوتاه پيمودند و در اندک مدتي جامعه ي خويش را دگرگون ساختند.
[در اينجا به دو نمونه اکتفا مي کنيم. در جنگ احد(4)] عده اي مجروح روي زمين افتاده بودند و از سرنوشت نهائي به کلي بي خبر بودند. يکي از مجروحين سعد بن ربيع بود. دوازده زخم کاري برداشته بود. در اين بين يکي از مسلمانان فراري به سعد- در حالي که روي زمين افتاده بود- رسيد و به او گفت: شنيده ام پيغمبر کشته شده است.
سعد گفت:
اگر محمد کشته شده باشد خداي محمد که کشته نشده است. دين محمد هم باقي است. تو چرا معطلي و از دين خودت دفاع نمي کني؟!
از آن طرف، رسول اکرم پس از آنکه اصحاب خودش را جمع و جور کرد يک يک اصحاب خود را ياد کرد ببيند کي زنده است و کي مرده؟ سعد بن ربيع را نيافت. پرسيد: کيست برود از سعد بن ربيع اطلاع صحيحي براي من بياورد؟ يکي از انصار گفت: من حاضرم. مرد انصاري وقتي رسيد که رمق مختصري از حيات سعد باقي بود. گفت: اي سعد پيغمبر مرا فرستاده که برايش خبر ببرم که مرده اي يا زنده؟ سعد گفت: سلام مرا به پيغمبر برسان و بگو: سعد از مردگان است، زيرا چند لحظه بيشتر از عمرش باقي نمانده است. بگو به پيغمبر که سعد گفت: خداوند به تو بهترين پاداشها که سزاوار يک پيغمبر است بدهد.
آنگاه خطاب کرد به مرد انصاري و گفت: يک پيامي هم از طرف من به برادران انصار و ساير ياران پيغمبر ابلاغ کن. بگو سعد مي گويد: عذري نزد خدا نخواهيد داشت اگر به پيغمبر شما آسيبي برسد و شما جان در بدن داشته باشيد.(5)
نمونه ي ديگر: (6) مورخين اسلامي يک حادثه معروف تاريخي را در صدر اسلام «غزوه الرجيع» و روز آن حادثه را «يوم الرجيع» مي نامند. داستاني شنيدني و دلکش دارد.
عده اي از قبيله «عضل» و «قاره» که ظاهرا با قر يش هم ريشه بوده اند و در نزديکي هاي مکه سکني داشته اند در سال سوم هجرت به حضور رسول اکرم آمده اظهار داشتند:
برخي از افراد قبيله ي ما اسلام اختيار کرده اند. گروهي از مسلمانان را به ميان ما بفرست که معني دين را به ما بياموزانند، قرآن را به ما تعليم دهند و اصول و قوانين اسلام را به ما ياد بدهند.
رسول اکرم شش نفر از اصحاب خويش را براي اين منظور همراه آنها فرستاد و رياست گروه را بر عهده ي مردي به نام مرثد بن ابي مرثد و يا مرد ديگري به نام عاصم بن ثابت گذاشت.
فرستادگان رسول خدا همراه آن هيئت که به مدينه آمده بودند روانه شدند تا در نقطه اي که محل سکونت قبيله هذيل بود رسيدند و فرود آمدند. ياران رسول خدا بي خبر از همه جا آرميده بودند که ناگاه گروهي از قبيله ي هذيل مانند صاعقه آتشبار با شمشيرهاي آهيخته بر سر آنها حمله آوردند. معلوم شد که هيئتي که به مدينه آمده بودند از اول قصد خدعه داشته اند و يا به اين نقطه که رسيده اند به طمع افتاده و تغيير روش داده اند. به هر حال معلوم است اين افراد با قبيله ي هذيل ساخته اند و هدف، دستگيري اين شش نفر مسلمان است.
ياران رسول خدا صلي الله عليه و آله همين که از موضوع آگاه شدند به سرعت به طرف اسلحه خويش رفتند و آماده دفاع از خويش گشتند. ولي هذلي ها سوگند ياد کردند که هدف ما کشتن شما نيست، هدف ما اين است که شما را تحويل قرشيان در مکه بدهيم و پولي از آنها بگيريم، ما هم اکنون با شما پيمان مي بنديم که شما را نکشيم. سه نفر از اينها و از آن جمله عاصم بن ثابت گفتند: ما هرگز ننگ پيمان مشک را نمي پذيريم، جنگيدند تا کشته شدند. اما سه نفر ديگر به نام زيد بن دثنه و خبيب بن عدي و عبدالله بن طارق نرمش نشان دادند و تسليم شدند.
هذلي ها اين سه نفر ر ا با طناب محکم بستند و به طرف مکه روانه شدند. عبدالله بن طارق نزديک مکه دست خويش را از بند بيرون اورد و دست به شمشير برد، اما دشمن مجال نداد با ضرب سنگ او را کشتند. زيد و خبيب به مکه برده شدند و در مقابل دو اسير از هذيل که در مکه داشتند آنها را فروختند و رفتند.
صفوان بن اميه قرشي، زيد را از آن کس که در اختيارش بود خريد که به انتقام خون پدرش که در احد يا بدر کشته شده بود، بکشد. او را براي کشتن به خارج مکه بردند. مردم قريش جمع شدند که ناظر جريان باشند. زيد را به قربانگاه آوردند. او با قدمهاي مردانه اش جلو آمد و کوچکترين تزلزلي به خود راه نداد. ابوسفيان يکي از ناظران معرکه بود. فکر کرد که از شرائط موجود در اين لحظات آخر حيات زيد استفاده کند شايد بتواند يک اظهار نظر ندامت و پشيماني و يا اظهار تنفري نسبت به رسول اکرم از او بيرون کشد. رفت جلو و به زيد گفت تو را به خدا سوگند مي دهم:
آيا دوست نداري که الان محمد به جاي تو بود و ما گردن او را مي زديم و تو راحت به نزد زن و فرزندانت مي رفتي؟
زيد گفت:
سوگند به خدا که من دوست ندارم که در پاي محمد خاري برود و من در خانه ام نزد زن و فرزندم راحت نشسته باشم.
دهان ابوسفيان از تعجب باز ماند. رو کرد به ديگر قرشيان و گفت:
به خدا قسم من هرگز نديدم ياران کسي او را آن قدر دوست بدارند که ياران محمد، محمد را دوست مي دارند.
پس از چندي نوبت به خبيب بن عدي رسيد. او را نيز براي دار زدن به خارج مکه بردند. در آنجا از جمعيت خواهش کردند اجازه دهند دو رکعت نماز بخواند. اجازه دادند. دو رکعت نماز در کمال خضوع و خشوع و حال خواند. آنگاه خطاب به جمعيت کرد و گفت:
به خدا قسم اگر نبود که مورد تهمت قرار مي گيرم که خواهيد گفت از مرگ مي ترسد زياد نماز مي خواندم.
خبيب را محکم به چوبه ي دار بستند. در اين وقت بود که آهنگ دلنواز خبيب بن عدي با روحانيتي کامل همه را تحت تأثير قرار داد و گروهي از ترس، خود را به روي خاک افکندند، شنيده شد که با خداي خود مناجات مي کرد:
اللهم انا قد بلغنا رساله رسولک فبلغه الغداه ما يصنع بنا. اللهم احصهم عددا و اقتلهم بددا و لا تغادر منهم احدا .(7)
3. قرآن
[يکي از علل ديگر پيشرفت سريع اسلام(8)] قرآن، معجزه ي پيغمبر است، آن زيبائي قرآن، آن عمق قرآن، آن شورانگيزي قرآن، آن جاذبه ي قرآن، بدون شک عامل اول است. عامل اول براي نفوذ و توسعه ي اسلام در هر جا خود قرآن است و محتواي قرآن.
4. نرمي در عين صلابت(9)
پس از فتح مکه و پيروزي بر قريش، تمام بديهايي که قريش در طول بيست سال نسبت به خود او مرتکب شده بودند ناديده گرفت و همه را يکجا بخشيد؛ توبه ي قاتل عموي محبوبش حمزه را پذيرفت. اما در همان فتح مکه، زني از بني مخزوم مرتکب سرقت شده بود و جرمش محرز گرديد. خاندان آن زن که از اشراف قريش بودند و اجراي حد سرقت را توهيني به خود تلقي مي کردند، سخت به تکاپو افتادند که رسول خدا از اجراي حد صرف نظر کند. بعضي از محترمين، صحابه را به شفاعت برانگيختند، ولي رنگ رسول خدا از خشم برافروخته شد و گفت: چه جاي شفاعت است؟! مگر قانون خدا را مي توان به خاطر افراد تعطيل کرد؟
هنگام عصر آن روز در ميان جمع سخنراني کرد و گفت:
اقوام و ملل پيشين از آن جهت سقوط کردند و منقرض شدند که در اجراي قانون خدا تبعيض مي کردند؛ هر گاه يکي از اقويا و زبردستان مرتکب جرم مي شد معاف مي شد و اگر ضعيف و زيردستي مرتکب مي شد مجازات مي گشت. سوگند به خدايي که جانم در دست اوست، در اجراي عدل درباره ي هيچ کس سستي نمي کنم، هر چند از نزديکترين خويشاوندان خودم باشد.(10)
5. تربيت هسته ي اصلي اسلام(11)
6. دعوت و تبليغ اسلام
در سال ششم هجري به سران کشورهاي جهان نامه نوشت و نبوت و رسالت خويش را به آنها اعلام کرد. در حدود صد نامه از او باقي است که به شخصيتهاي مختلف نوشته (13) و پيامبري (14) خود را اعلام و آنها را به دين اسلام دعوت کردند. يکي از آن نامه ها نامه اي بود که به خسروپرويز پادشاه ايران نوشتند و او (15) را دعوت به قبول اسلام کردند. نامه ها نوشتند به همه ي سران بزرگ جهان و رسالت خودشان را به آنها ابلاغ کردند... اگر [چه] بعضي از آنها جواب ندادند ولي بسياري شان جوابهاي بسيار محترمانه و متواضعانه [اي] دادند، فرستاده ي پيغمبر اکرم را احترام کردند، همراه او هدايايي براي حضرت فرستادند و بالأخره جواب مؤدبانه اي دادند.
تنها فردي که بي ادبانه رفتار کرد، خسروپرويز بود که نامه ي حضرت را دريد و چون پادشاه يمن دست نشانده ي ايران، و يمن تحت الحمايه ي ايران بود، نامه اي نوشت به بازان پادشاه يمن که اين مرد کيست که در جزيره العرب پيدا شده و به خود جرأت داده است که به من نامه بنويسد و مرا دعوت کند و اسم خودش را قبل از اسم من بنويسد؟!(16) فورا کسي را مي فرستي درباره ي اين مرد تحقيق بکند و او را کت بسته بياورد به يمن، بعد او را بفرست نزد من تا مجازاتش بکنم، و از اين مهملات. او هم نماينده ي ايران را با يک نماينده از طرف خودش فرستاد مدينه خدمت رسول اکرم و گفت: خسرو چنين نامه اي نوشته است، شما چه جواب مي دهيد؟ پيغمبر اکرم اينها را معطل کرد. آمدند براي جواب، فرمود: بسيار خوب، حالا اينجا باشيد تا من به شما جواب بدهم، چند روز آمدند. فرمود: بعد بيائيد. شايد حدود چهل روز اينها را معطل کرد.
يک روز آمدند خدمت حضرت گفتند: ديگر ما وظيفه نداريم بيش از اين معطل بشويم، تصميم گرفته ايم برويم، آخرين جوابي که داريد بدهيد. جواب خداوندگار ما خسروپرويز را چه مي دهيد؟ فرمود: جوابش اين است که «ديشب خداي ما شکم خداوندگار شما خسروپرويز را به دست پسرش شيرويه دريد و موضوع از اساس منتفي شد». وقتي که برگشتند خبر را به بازان دادند. (هنوز گزارش نرسيده بود. چون از مدائن تا آنجا خيلي فاصله بود). بازان گفت: اگر اين راست باشد علامت نبوت و پيغمبري اين مرد است. صبر مي کنيم ببينيم از ايران چه خبر مي آيد.
چند روز گذشت که فرستاده ي شيرويه آمد که خسروپرويز کشته شد و اکنون من پادشاه اين مملکت هستم. راجع به آن مردي که در عربستان ادعاي نبوت و رسالت دارد، تو متعرض نشو. اينجا بود که زمينه ي اسلام در يمن پيدا شد. به علاوه در يمن عده ي زيادي ايراني بودند. ما در کتاب «خدمات متقابل اسلام و ايران» اين موضوع را ذکر کرده ايم که اساسا ايرانيها اولين بار در يمن مسلمان شدند و اسلام ايرانيها از جنبه ي تبليغ از يمن آمد، و خلوصي هم که ايرانيهاي مقيم يمن نشان دادند غير آنها نشان ندادند. چون تحت الحمايه ي ايران بود، ايرانيهاي زيادي رفته بودند به يمن و در آنجا زندگي مي کردند که آنها را ابناء و احرار و آزادگان مي گفتند و اينها قبل از ديگران اسلام اختيار کردند.
نيمي از مردم يمن در زمان رسول خدا مسامان بودند، و براي نيم ديگر که هنوز مسلمان نبودند پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله يک نوبت معاذبن جبل را و يک نوبت هم وجود مقدس علي عليه السلام را براي تبليغ و دعوت به يمن فرستاد که اين دومي نوبت آخر و در حجه الوداع بود، يعني دو ماه قبل از وفات رسول اکرم صلي الله عليه و آله.
در زمان (17) حيات پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله در اثر تبليغات اسلامي عده ي زيادي از مردم بحرين- که در آن روز محل سکونت ايرانيان مجوس و غير مجوس بود- به آيين مسلماني درآمدند، و حتي حاکم آنجا که از طرف پادشاه ايران تعيين شده بود مسلمان شد. علي هذا اولين اسلام گروهي ايرانيان، در يمن و بحرين بوده است. البته اگر از نظر فردي در نظر بگيريم، شايد اولين فرد مسلمان ايراني، سلمان فارسي است...
همين مقدار سابقه ي ايرانيان با اسلام در زمان پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله کافي بود که بسياري از آنان با حقايق اسلامي آشنا شوند. طبعا اين خود وسيله اي بود براي اين که خبر اسلام به ايران برسد و کم و بيش مردم ايران با اسلام آشنا شوند. خصوصا با توجه به اين که- چنان که مي خواهيم گفت- (18) وضع ديني و حکومتي آن روز ايران طوري بود که مردم تشنه ي يک سخن تازه بودند، در حقيقت در انتظار فرج به سر مي بردند؛ هر گونه خبري از اين نوع، به سرعت برق در ميان مردم مي پيچيد. مردم طبعا مي پرسيدند اين دين جديد اصولش چيست؟ فروعش چيست؟
تا آنکه زمان خلافت ابي بکر و عمر فرا رسيد. در اواخر دوره ي خلافت ابي بکر و تمام دوران خلافت عمر در اثر جنگهايي که ميان دولت ايران و مسلمانان پديد آمد، تقريبا تمام مملکت ايران به دست مسلمانان افتاد و ميليونها نفر ايراني که در اين سرزمين به سر مي بردند، از نزديک با مسلمانان تماس گرفتند و گروه گروه دين اسلام را پذيرفتند.
7. پرهيز از خشونت در دعوت(19)
اين، چيزي است که کشيش هاي مسيحي در دنيا، روي آن فوق العاده تبلغ کرده اند. اسم اسلام را گذاشته اند دين شمشير يعني ديني که منحصرا از شمشير استفاده مي کند. شک ندارد که اسلام دين شمشير هم هست و اين کمالي است در اسلام نه نقص در اسلام، ولي آنها که مي گويند: «اسلام دين شمشير» مي خواهند بگويند: اسلام در دعوت خودش ابزاري که به کار مي برد شمشير است، يعني چنان که قرآن مي گويد: «ادع الي سبيل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتي هي احسن».(20)
آنها مي خواهند اين جور وانمود کنند که دستور پيغمبر اسلام اين بوده: ادع بالسيف. حالا کسي نيست بگويد پس چرا قرآن گفته: «ادع الي سبيل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتي هي احسن» و در عمل هم پيغمبر چنين بوده است. يک نوع خلط مبحثي مي کنند بعد مي گويند: اسلام دين ادع بالسيف است، دعوت و تبليغ کن با شمشير. حتي در بعضي از کتابهاي شان به پيغمبر اکرم اهانت مي کنند، کاريکاتور مردي را مي کشند که در يک دستش قرآن است و در دست ديگرش شمشير، و بالاي سر افراد ايستاده که يا بايد به اين قرآن ايمان بياوري و يا گردنت را مي زنم. کشيش ها از اين کارها در دنيا زياد کرده اند.
پس(21) اصل رفق، نرمي، ملايمت و پرهيز از خشونت و اکراه و اجبار راجع به خود ايمان (نه راجع به موانع اجتماعي و فکري ايمان که آن حساب ديگري دارد) جزء اصول دعوت اسلامي است:
لا اکراه في ادين قد تبين الرشد من الغي فمن يکفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسک بالعروه الوثقي.(22)
قرآن خلاصه ي منطقش اين است که در امر دين اجباري نيست، براي اين که حقيقت روشن است؛ راه هدايت و رشد روشن، راه غي و ضلالت هم روشن، هر کس مي خواهد اين راه را انتخاب ببکند، و هر کس مي خواهد آن راه را.
8. مال خديجه و شمشير علي عليه السلام(23)
اگر ديني با زر و زور پيش برود، آن چه ديني مي تواند باشد؟ آيا قرآن در يک جا دارد که دين اسلام با زر و زور پيش رفت؟! آيا علي عليه السلام يک جا گفت که دين اسلام با زر و زور پيش رفت؟! شک [اي وجود] ندارد که مال خديجه به درد مسلمين خورد، اما آيا مال خديجه صرف دعوت اسلام شد؟ يعني خديجه پول زيادي داشت، پول خديجه را به کسي دادند و گفتند: بيا مسلمان شو؟ آيا يک جا انسان در تاريخ چنين چيزي پيدا مي کند؟ يا نه، در شرائطي که مسلمين و پيغمبر اکرم در نهايت درجه ي سختي و تحت فشار بودند جناب خديجه مال و ثروت خودش را در اختيار پيغمبر گذاشت ولي نه اين که پيغمبر العياذبالله به کسي رشوه بدهد، و تاريخ نيز هيچ گاه چنين چيزي نشان نمي دهد.
اين مال آن قدر هم زياد نبوده و اصلا در آن زمان، ثروت نمي توانسته اين قدر زياد باشد.
ثروت خديجه که زياد بود، نسبت به ثروتي که در آن روز در آن مناطق بود زياد بود نه در حد ثروت مثلا يکي از ميلياردرهاي تهران که بگوئيم او مثل يکي از سرمايه دارهاي تهران بود. مکه شهر کوچکي بود، البته يک عده تاجر و بازرگان داشت، سرمايه دار هم داشت ولي سرمايه دارهاي مکه مثل سرمايه دارهاي نيشابور مثلا بودند نه مثل سرمايه دارهاي تهران يا اصفهان يا مشهد و از اين قبيل.
پس اگر مال خديجه نبود فقر و تنگدستي شايد مسلمين را از پا در مي آورد. مال خديجه خدمت کرد اما نه خدمت رشوه دادن که کسي را با پول مسلمان کرده باشد، بلکه خدمت به اين معني که مسلمانان گرسنه را نجات داد و مسلمانان، با پول خديجه توانستند سد رمقي بکنند.
شمشير علي بدون شک به اسلام خدمت کرد و اگر شمشير علي نبود سرنوشت اسلام سرنوشت ديگري بود اما نه اين که شمشير علي رفت بالاي سر کسي ايستاد و گفت يا بايد مسلمان بشوي يا گردنت را مي زنم، بلکه در شرايطي که شمشير دشمن آمده بود ريشه ي اسلام را بکند علي بود که در مقابل دشمن ايستاد.
کافي است ما «بدر» يا «احد» و يا «خندق» را در نظر بگيريم که شمشير علي در همين موارد به کار رفته است. در «خندق» مسلمين توسط کفار قريش و قبائل همدست آنها احاطه مي شوند، ده هزار نفر مسلح مدينه را احاطه مي کنند، مسلمين در شرايط بسيار سخت اجتماعي و اقتصادي قرار مي گيرند و به حسب ظاهر ديگر راه اميدي براي آنها باقي نمانده است. کار به جايي مي رسد که عمروبن عبدود حتي آن خندقي را که مسلمين به دور خود کشيده اند مي شکافد. البته اين خندق در تمام دور مدينه نبوده است چون دور مدينه آن قدر کوه است که خيلي جاهايش احتياجي به خندق ندارد. يک خط موربي بوده است در شمال مدينه در همان بين راه احد که مسلمين ميان دو کوه را کندند چون قريش هم از طرف شمال مدينه آمده بودند و چاره ي نداشتند جز اين که از آنجا بيايند. مسمين اين طرف خندق بودند و آنها آن طرف خندق. عمروبن عبدود نقطه ي باريکتري را پيدا مي کند، اسب قويي دارد، خود او و چند نفر ديگر از آن خندق مي پرند و مي آيند به اين سو. آنگاه مي آيد در مقابل مسلمين مي ايستد و صداي«هل من مبارز» ش را بلند مي کند. احدي از مسلمين جرأت نمي کند بيرون بيايد چون شک ندارد گه اگر بيايد با اين مرد مبارزه بکند کشته مي شود. علي بيست و چند ساله از جا بلند مي شود: يا رسول الله به من اجازه بده. فرمود: علي جان بنشين. پيغمبر مي خواست اتمام حجت با همه ي اصحاب کامل بشود. عمرو رفت و جولاني داد، اسبش را تاخت و آمد دوباره گفت: هل من مبارز؟ يک نفر جواب نداد. قدرتش را نداشتند چون مرد فوق العاده اي بود. علي از جا بلند شد: يا رسول الله! من. فرمود: بنشين علي جان. بار سوم يا چهارم عمرو رجزي خواند که تا استخوان مسلمين را آتش زد و همه را ناراحت کرد. گفت:
و لقد بححت من النداء بجمعکم هل من مبارز
و وقفت اذ جبن المشجع موقف القرن المناجز
ان السماحه و الشجا
عه في الفتي خير الغرائز (24)
گفت: ديگر خفه شدم از بس گفتم «هل من مبارز» يک مرد اينجا وجود ندارد؟! آهاي مسلمين! شما که ادعا مي کنيد کشته هاي شما به بهشت مي روند و کشته هاي ما به جهنم، يک نفر پيدا بشود بيايد يا بکشد و بفرستد به جهنم و يا کشته بشود و برود به بهشت.
علي از جا حرکت کرد. عمر براي اين که عذر مسلمين را بخواهد گفت: يا رسول الله اگر کسي بلند نمي شود حق دارد. اين مردي است که با هزار نفر برابر است، هر که با او روبرو بشود کشته مي شود. کار به جايي مي رسد که پيغمبر مي فرمايد:
برز الاسلام کله الي الشرک کله.(25)
تمام اسلام با تمام کفر روبرو شده است.
بالأخره (26) علي عليه السلام مي آيد و چنين قهرماني را به خاک مي افکند، يعني بزرگترين قهرماني ها، و روي سينه ي او مي نشيند.
اينجاست (27)که علي عليه السلام عمروبن عبدود را که از پا درمي آورد اسلام را نجات مي دهد. پس وقتي مي گوييم: اگر شمشير علي نبود اسلامي نبود، معنايش اين نيست که شمشير علي آمد به زور مردم را مسلمان کرد. معنايش اين است که: اگر شمشير علي در دفاع از اسلام نبود دشمن ريشه ي اسلام را کنده بود هم چنان که اگر مال خديجه نبود فقر، مسلمين را از پا درآورده بود.
9. اخبار کتب پيشين آسماني(28)
پي نوشت :
1- سيري در سيره ي نبوي، صص 236-232.
2- وحي و نبوت، ص143.
3- جاذبه و دافعه ي علي عليه السلام، صص 93-91 و همچنين براي اطلاعات بيشتر ر.ک به: همان، صص 86-82.
4- جاذبه و دافعه ي علي عليه السلام، صص 91-90 و همچنين براي اطلاعات بيشتر ر.ک به: داستان راستان، ج2-1 شماره ي 104، صص 299-297.
5- شرح ابن ابي الحديد، چاپ بيروت، ج3، ص 574 و سيره ي ابن هشام، ج2، ص94.
6- جاذبه و دافعه ي علي عليه السلام، صص 89-86.
7- سيره ي ابن هشام، ج2، صص 173-169. يعني خدايا رسالت خويش را از ناحيه ي رسول تو انجام داديم، از تو مي خواهيم که همين صبحگاهان جريان ما را به اطلاع پيامبرت برساني. خدايا اين مردم ستمگر را تماما در نظر بگير و آنها را پاره پاره کن و يکي از آنها را باقي مگذار.
8- سيري در سيره ي نبوي، صص 235-234.
9- وحي و نبوت، صص135-134 و همچنين براي اطلاعات بيشتر ر.ک. به: سيري در سيره ي نبوي، صص 242-236.
10- صحيح مسلم، ج5، ص 114.
11- سيري در سيره ي ائمه ي اطهار عليهم السلام، ص 30.
12- وحي و نبوت، صص142-141.
13- ر.ک: الطبقات الکبير، محمد بن سعد، ج2، صص 38-10.
14- مجموعه ي آثار، ج14، ص77.
15- سيري در سيره ي نبوي، پاورقي، صص211-209.
16- پيغمبر طبق معمول نوشت اين نامه از کي به سوي کي. او توقع داشت، بنويسد: به سوي کي از کي، يعني نشان بدهد که من کوچک هستم، در صورتي که اين که از کي به کي باشد علامت بزرگي نيست چون قاعده ي طبيعي است ولي (او فکر مي کرد) اگر بنويسند «به کي از کي» علامت اين است که تو خيلي بت بزرگي هستي.
17- مجموعه ي آثار، ج14، صص 79-78.
18- در فصل چهارم همين مجموعه بيان خواهيم داشت.
19- سيري در سيره ي نبوي، صص245-244.
20- سوره ي نحل، آيه ي 125.
21- سيري در سيره ي نبوي،صص254-253.
22- سوره ي بقره، آيه ي 256.
23- سيري در سيره ي نبوي،صص248-245.
24- بحارالانوار، ج20، ص203.
25- همان، ص215.
26- گفتارهاي معنوي، ص266.
27- سيري در سيره ي نبوي،صص249-248.
28- خاتميت، صص 25-24 .
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}